آنگاه ادیبی او را پرسید: از سخن بگو

                                            از گفتار

و او اینچنین پاسخ داد:

آن زمان که با اندیشه ی خود عزم آتشی کنید سخن اغاز می شود.

و آن هنگام که تاب زیستن در خلوت دل از دست دهید  زندگانی در لبهایتان جار می شود. و صدا ‌؛ موسیقی دلنوازیست که بدان اوقات گذرانید و دل خوش دارید.

اما به ترنم این گفتار ؛ پیوسته نیمی از اندیشه تان معصومانه مقتول می گردد که تفکر  شاهین ملکوت است و در قفس کلام بال های خود را شاید که بگشاید اما پرواز نتواند.

در میان شما جمعی از هراس تنهایی ست که لب می گشایند و پر می گویند.

به سکوت تنهایی و خلوت  خویشتن برهنه خود را به چشم می بینند و راه گریز گزینند.

باز فارغ از فراست وعاری از اندیشه  برخی به کار گفتار شوند و حقیقتی بر نمایند که خویش به درک آن درمانند.

 اما گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارند و زلال آنرا در پیاله ی کوچک کلام نمی ریزند.

به گرمای مهربان سینه آنان باشد که جان به سکوتی موزون ماوی گزیند.

باری در امتداد گذرگاهی اگر دیدار یار میسر افتاد یا در ازدحام بازار و کار  روح خود را مجال دهید تا به گفتار  لبها و زبان را هدایت کند.

چنان کنید که به کار سخن ؛ شما را صدای صدا باشد و او را گوش گوش .که راستی قلب شما به اعماق جان وی جاودان شود چونانکه طعم گوارای شراب ؛ بدان هنگام که نه دیگر نشانی از رنگ وفام باشد و نه یادی از پیاله و جام.

 

جبران خلیل جبران

نظرات 2 + ارسال نظر
فواد پنج‌شنبه 5 مرداد 1385 ساعت 05:08 ب.ظ http://www.alfered.tk and www.softwareandit.blogsky.com

سلام آقا جهان گل ممنون از این که بازم نسبت به من لطف ذاری !دلم برات نگ شده امیدوارم حسابی تابستان به شما خوش بگذرد بازم منتظرتم بای بای

هلاله پنج‌شنبه 12 مرداد 1385 ساعت 09:46 ب.ظ http://helaleh.blogsky.com

قشنگ بود...از کتاب پیامبر؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد