حکایت

 

   روباهی گریزان...افتان و خیزان می رفت . سبب پرسیدند.

   گفت:شنیده ام که والی ولایت حکم کرده است که شیران را بگیرند

    و در زنجیر کنند.   گفتند : ای سفیه! شیر را با تو چه مناسبت است ؟

  گفت : خاموش باشید که اگر حسودان به غرض بگویند که این بچه شیر

است البته گرفتار آیم و تاتفتیش حال نماید  پوست از سرم کنده باشند.

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
اشـــــک دلتنگی شنبه 1 بهمن 1384 ساعت 02:30 ب.ظ http://matina-alphabet.blogsky.com

سلام ... وب جالبی داری .. موفق باشی و شاد ..
الهی دلخوشی باشه پناهت گلای رازقی تن پوش راهت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد