زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود ومنت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس گوئی ولی شناسان رفتند از این ولایت
درزلف چون کمندش ای دل مپیچ که آنجا سر ها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه مارا خون خورد ومی پسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه رانهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است دربدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جوراز حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
سلام عالی بود ماشالا به این ذوق و سلیقه پیشم بیا
شعر قشنگی انتخاب کرده بودی آدم با صلیقه .
به منم سر بزن.
منتظرتم....
سلام!
وب خوبی داری و نوشته های زیبا حتما به وب منم سر بزن و نظر بده
منتظرم...
سلام دوست من در حال وبگردی بودم که با وبلاگ شما آشنا شدم . تبریک میگم وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت میکنم.
سلا دوست عزیز
ممنونم از نظرتان
وبلاگ شما هم قشنگه
موفق باشید
سلام.
ممنون که جواب سوالم را دادید.
یک خوهش دیگه دارم.من یه پست نوشتن.ممنون میشم که این مطلب آخرم رو بخونید و نظرتون رو بگید راجع بهش.(ببخشید اگه طولانیه)
موفق باشی
سلام
دستت دردنکنه ای وٍل...
سلام وب قشنگی داری پاینده باشی پیشه منم بیا