می سوزم از اشتیاقت.................در آتشم از فراقت
کانون من سینه من.................سودای من آذر من
اول دلم را صفا داد...................آئینه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد................عشق تو خاکستر من
نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم
ز مهر در تو نشانی ندیدم و نشنیدم
چه رنجها که نیامد به رویم از غم رویت
چه جورها که ز دست تو در جهان نکشیدم
هزار نیش جفا از تو نوش کردم و رفتم
هزار تیر بلا از تو خوردم و نرمیدم
کدام بار جفا کز تو احتمال نکردم
کدام شربت خونابه کز غمت نچشیدم
ترا بدیدم و گفتم که مهر روز فروزی
ولی که چه سودکه یک ذره مهر ازتو ندیدم
به جای من تو اگرصد هزار دوست گزیدی
به دوستی که به جای تو دیگری نگزیدم
جهان به روی تو می دیدم ارچه همچو جهانت
وفا و مهر ندیدم چو نیک در نگریدم
بسی توعهد درشکستی که من رضای توجستم
بسی تو مهر بریدی که از تو من نبریدم
ازآن زمان که چوخواجو عنان دل به تو دادم
به جان رسیدم و هرگز به کام دل نرسیدم